هر شب قبل از خواب بى آنكه با خبر باشى جولان ميدهى در خيالم گاه با لبخندى گوشه ى لب گاه با اشكى سرازير از گونه به هر جان كندنى شده خودَت را نه خيالت را حبس ميكنم در خوابم کافیست تورا به نام بخوانم تا ببینی لکنت عاشقانهترینِ لهجههاست و چگونه لرزش لبهای من دنیا را به حاشیه میبَرد دوستت دارم با تمام واژههاییکه در گلویم گیرکردهاند و تمام هجاهای غمگینی که بهخاطر تو حرف و شعر میشوند هر دختری حق داره گاهی به جانانش بگه میرم نه واسه اینکه واقعا می خواد بره واسه اینکه جانانش دستاش و بگیره بغلش کنه و بگه کجا میری اومدنت تو زندگیم به اختیار خودت بود اما تا زنده ام حق نداری بری من نمیذارم بری لازم باشه به زور نگهت می دارم این زور گفتن از اون حرفاست که به دخترها حس آرامش میده اما من هرگز از رفتن نگفتم هرگز جرات گفتنش و نداشتم می ترسیدم به جای اینکه بشنوم یا بمان یا که نرو یا نگهت می دارم تلخ ترین جمله ها رو بشنوم می ترسیدم بشنوم هر جور راحتی یا بشنوم باشه خدا نگهدار مراقب خودت باش گاهی ترس از تلخی ها اشتیاق بعضی چیزای شیرین و از آدم می گیره آدم از عشقچهمیخواهد به جزقلبی کهبرایشبتپد به جُز نگاهیکه نگاهشرا بفهمد و زبانیکه از دوستداشتن برایشبگوید آدم از عشقچه میخواهد به جزحواسی که برایاو باشد دلی که تنگش شود و آغوشیکه آرامش کند آدم از عشق چهمیخواهد به جز یکنفر که با تمام وجودشنگذارد نگذارد از تنهاییبمیرد آدم از عشقچهمیخواهد به جزقلبی کهبرایشبتپد به جُز نگاهیکه نگاهشرا بفهمد و زبانیکه از دوستداشتن برایشبگوید آدم از عشقچه میخواهد به جزحواسی که برایاو باشد دلی که تنگش شود و آغوشیکه آرامش کند آدم از عشق چهمیخواهد به جز یکنفر که با تمام وجودشنگذارد نگذارد
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق,
|